جدول جو
جدول جو

معنی خیال باز - جستجوی لغت در جدول جو

خیال باز
(خَ / خِ)
کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف) :
بازیچۀ لعبت خیالت
زین چشم خیال بازگشتم.
سیدحسن غزنوی.
در پردۀ دل آمد دامن کشان خیالش
جان شد خیال بازی در پردۀ وصالش.
خاقانی.
به تبسم نهانی که زده بگریۀ من
مژۀ خیال بازم چه گهر که سفته امشب.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که دوالک بازی کند و آن نوعی از بازی و قمار است که با دوال و حلقه و قلاب صورت می گیرد، مکار، حیله باز، طرار
فرهنگ فارسی عمید
کسی که همواره در عالم خیال سیر می کند و هر کاری را در عالم خیال انجام می دهد و به مرحلۀ عمل نمی رساند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خیا لِ)
تصور بیهوده. پندار خام. توقع بیجا. هوس بیجا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ /خِ)
حافظ خیل و اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / تِ)
دوالک باز. شخصی که دوالی و حلقه و قلابی دارد به نوعی مردم را فریب می دهد و زر ایشان می برد. (برهان) ، دغاباز. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). کنایه از حیله باز و مکار. (لغت محلی شوشتر). دغاباز و محیل است و آن را دوالک باز نیز گویند. (آنندراج) (از برهان) (انجمن آرا). رجوع به دوالک و دوال بازی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، دارای 1235 تن سکنه، آب آن از رود قطور و زارعان، محصول آنجا غلات، کرچک، انگور و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا لِ طِ)
تصور احمقانه. (ناظم الاطباء). تصور باطل. پندار بیهوده. گمان گزافه. توهم نابجا
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال پروری. خیال بازی:
خیال بافی از آن شیوه ساختم طالب
که اختراع سخنهای خوش قماش کنم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا لِ بِ)
خیال تازه. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). خیال بدیع. خیال نو. اندیشه و گمانی که دیگران نکرده اند
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ دَ اَ دَ وَ دَ /دِ)
شاعر که بطرز هندی شعر گوید. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال پروری. خیال بازی:
ای دل از تن خیال سازی چند
بخیالی خیال بازی چند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال گونه. همانند خیال. چون خیال:
در آینۀ خیالت از خود
جز موی خیال سان مبینام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
خیال پرور. خیال باز. بر بال خیال سوارشونده. (یادداشت مؤلف). آنکه بنای کارهای وی از روی هوا و هوس است و واقعیت ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ پَ سَ)
خیال پرداز. خیال باز. خیال پرور. متخیل. آنکه خیال در سر پرورد:
آئینه گداز دیده بازان
پیغام ده خیال سازان.
فیض (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال پروری. وسوسه. خیال سازی. تصورات نابجا و گمانهای بی معنی:
آن پرده و این خیال بازی است
از زحمت این و آن مرا بس.
خاقانی.
ای دل از این خیال سازی چند
بخیالی خیال بازی چند.
نظامی.
چون نباشد خیالهای درشت
خاطرم را خیالبازی کشت.
نظامی.
تا کند صید سحرسازی تو
جادوان را خیال بازی تو.
نظامی.
دیدۀ مردم خیال پرست
از فریب خیال بازی رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
فرماندۀ لشکر.
چه خوش گفت بکتاش با خیل باش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیال بازی
تصویر خیال بازی
عمل خیال باف خیال اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال بافی
تصویر خیال بافی
عمل خیال باف خیال اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوال باز
تصویر دوال باز
کنایه از حیله باز و مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال باف
تصویر خیال باف
آنکه امور را در خیال انجام دهد و بمرحله تحقق نرساند خیال اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیالباف
تصویر خیالباف
کسیکه هموار در عالم خیال سیر می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل باز
تصویر میل باز
کسی که میل بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
پندارباف، خیال اندیش، خیال بند، خیال پرداز
متضاد: واقع بین، واقعیت گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنداربافی، خیال اندیشی، خیال بندی، خیال پردازی، خیال پروری
فرهنگ واژه مترادف متضاد